وقتی بچه میخواد و...[p1]
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
÷ من... واقعا دلم میخواد بچه داشته باشیم.
از این حرف شوکه شدی، وقتی صدات کرد که کنارش بشینی انتظار هر حرفی رو داشتی به جز این. نگاهشو از زمین گرفت و به تو داد.
÷ اما نمیخوام اجبارت کنم. این زندگی هر دوی ماست و باید طوری بسازیمش که هر دو دوستش داشته باشیم و ازش لذت ببریم...
با هر حرفی که میزد، اطمینانش بابت این تصمیم بیشتر نمایان میشد. لینو کسی بود که خواسته هاش رو هیچوقت انقدر رک به زبون نمیآورد اما حالا، اون کنارت نشسته بود و در مورد بچه دار شدنتون حرف میزد! میتونستی این رو حس کنی که زمان زیادی رو به این موضوع فکر کرده و حتی برای چیندن این کلمات کنار هم تایم زیادی رو گذاشته.
÷ و... توی این تصمیم تو سهم بیشتری رو داری! چون... کسی که قراره دردش رو تحمل کنه تویی ات نه من.
نفسش رو به بیرون هدایت کرد و خنده مسخره ای کرد.
÷ آه باید خیلی احمق و خودخواه باشم که اینو ازت میخوام*نگاهشو ازت گرفت* چون به هر حال... من نمیتونم خیلی کنارت باشم؛حتی همین الانشم به خاطر کارم کمتر باهات وقت میگذرونم و...*مکثی کرد* بیا فراموشش کنیم! این خیلی خودخواهانست.
از روی مبل بلند شد و به سمت اتاق رفت تا لباساش رو عوض کنه.
این دومین باری بود که لینو در طول این دوسال رابطه ازت خواسته ای داشت. اون پسر در طول تمام این دوسال تمام خواسته هات و حتی بیشتر رو جوابگو بود؛ هیچوقت نزاشت نیازی رو احساس کنی، نه از نظر عاطفی،نه مالی و نه هیچ جور دیگه ای. اما این خواستش...
تو واقعا مطمئن نبودی. در واقع نمیدونستی که میتونی مسئولیت یه بچه رو قبول کنی یا نه ولی تهِ دلت انگار دوست داشتی مادر شدن رو تجربه کنی.
با خروجش از اتاق نگاهتو بهش دادی و با صدای نسبتا آهسته ای لب زدی.
× من نیاز دارم که در موردش فکر کنم.
با شنیدن این حرف از سمت تو کمی متعجب شد.
÷ چی؟
×*مجدد به پایین خیره شدی* نمیدونم که میتونم از پسش بر بیام یا نه ولی... دوست دارم این حس رو در کنار تو تجربه کنم پس فقط*مکثی کردی* نیاز دارم در موردش فکر کنم
با شنیدن حرفات لبخندی زد، به سمتت اومد و کنارت نشست. دستاتو توی دستای گرم و مردونش قرار داد و بهت خیره شد، تو هم متقابلا بهش خیره شدی.
÷ من... واقعا دلم میخواد بچه داشته باشیم.
از این حرف شوکه شدی، وقتی صدات کرد که کنارش بشینی انتظار هر حرفی رو داشتی به جز این. نگاهشو از زمین گرفت و به تو داد.
÷ اما نمیخوام اجبارت کنم. این زندگی هر دوی ماست و باید طوری بسازیمش که هر دو دوستش داشته باشیم و ازش لذت ببریم...
با هر حرفی که میزد، اطمینانش بابت این تصمیم بیشتر نمایان میشد. لینو کسی بود که خواسته هاش رو هیچوقت انقدر رک به زبون نمیآورد اما حالا، اون کنارت نشسته بود و در مورد بچه دار شدنتون حرف میزد! میتونستی این رو حس کنی که زمان زیادی رو به این موضوع فکر کرده و حتی برای چیندن این کلمات کنار هم تایم زیادی رو گذاشته.
÷ و... توی این تصمیم تو سهم بیشتری رو داری! چون... کسی که قراره دردش رو تحمل کنه تویی ات نه من.
نفسش رو به بیرون هدایت کرد و خنده مسخره ای کرد.
÷ آه باید خیلی احمق و خودخواه باشم که اینو ازت میخوام*نگاهشو ازت گرفت* چون به هر حال... من نمیتونم خیلی کنارت باشم؛حتی همین الانشم به خاطر کارم کمتر باهات وقت میگذرونم و...*مکثی کرد* بیا فراموشش کنیم! این خیلی خودخواهانست.
از روی مبل بلند شد و به سمت اتاق رفت تا لباساش رو عوض کنه.
این دومین باری بود که لینو در طول این دوسال رابطه ازت خواسته ای داشت. اون پسر در طول تمام این دوسال تمام خواسته هات و حتی بیشتر رو جوابگو بود؛ هیچوقت نزاشت نیازی رو احساس کنی، نه از نظر عاطفی،نه مالی و نه هیچ جور دیگه ای. اما این خواستش...
تو واقعا مطمئن نبودی. در واقع نمیدونستی که میتونی مسئولیت یه بچه رو قبول کنی یا نه ولی تهِ دلت انگار دوست داشتی مادر شدن رو تجربه کنی.
با خروجش از اتاق نگاهتو بهش دادی و با صدای نسبتا آهسته ای لب زدی.
× من نیاز دارم که در موردش فکر کنم.
با شنیدن این حرف از سمت تو کمی متعجب شد.
÷ چی؟
×*مجدد به پایین خیره شدی* نمیدونم که میتونم از پسش بر بیام یا نه ولی... دوست دارم این حس رو در کنار تو تجربه کنم پس فقط*مکثی کردی* نیاز دارم در موردش فکر کنم
با شنیدن حرفات لبخندی زد، به سمتت اومد و کنارت نشست. دستاتو توی دستای گرم و مردونش قرار داد و بهت خیره شد، تو هم متقابلا بهش خیره شدی.
۲۶.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.